شعر
حساسی که هر چه بیشتر وبیشتر عاشق ترم می کند و مرا
غرق تمنای تو مست تر ومست تر از سختیهای عشقت به جنونم می کشاند...
یاد تو غمی بر جانم می نشاند که من قلب خود را نیز انکار می کنم ،اما این احساس
زیبا
عشقی بر روحم می دمد که غمت نیز شادیم می شود...
حس دوست داشتنت ،گر چه می دانم مرا هرگز دوست نداری...
حس خواستنت،گر چه می دانم مرا نمی خواهی...
حسی که انتظار تلخ بازگشتت را به کامم نوش می کند،گر چه می دانم تو برای ابد رفته
ای...
حسی که مجنونم می کند و دریچه ای به رویم می گشاید بس دل انگیز...
دریچه ای به نام رویا!!
رویایی با حضور تو...
عشقبازی های من و خیال تو...
نیاز من و ناز کردن های تو...
ناز تو وغمزه غمزه ناز خریدن های من...
اشک من و شانهء تو...
آغوش تو و مستی من در میان بازوانت...
سکوت تو وسکوت من...
چه زیبا حسی ست این حس رویایی...
جمعه 7 بهمن 1390 - 1:01:36 PM